ملانصرالدین | طنز تلخ ملانصرالدین

داستان‌های طنز و نغز ملانصرالدین | با طنز تلخ ملانصرالدین هم بخند هم درس بگیر

نام ملا نصرالدین، حکایات طنزآمیز و عبرت‌آموز او، گویی با تار و پود فرهنگ و ادبیات ما عجین شده است. از دوران کودکی، بسیاری از ما با داستان‌های خنده‌دار این شخصیت دوست‌داشتنی بزرگ شده‌ایم، داستان‌هایی که در عین سرگرم‌کنندگی، حاوی پندها و آموزه‌های ارزشمندی نیز هستند.
کد خبر: 10903
داستان‌های طنز و نغز ملانصرالدین | با طنز تلخ ملانصرالدین هم بخند هم درس بگیر

داستان های خنده دار ملا نصرالدین

نام ملا نصرالدین، حکایات طنزآمیز و عبرت‌آموز او، گویی با تار و پود فرهنگ و ادبیات ما عجین شده است. از دوران کودکی، بسیاری از ما با داستان‌های خنده‌دار این شخصیت دوست‌داشتنی بزرگ شده‌ایم، داستان‌هایی که در عین سرگرم‌کنندگی، حاوی پندها و آموزه‌های ارزشمندی نیز هستند.

او شخصیتی در قدیم بوده ولی داستان های او همیشه باعث شادی و خنده می شود و نکات آموزنده خوبی دارد. در این مطلب به داستان های خنده دار ملانصرالدین پرداخته می شود. 

خروس شدن ملا نصرالدین

روزی ملا به گرمابه رفته بود. تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر به سر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با خود آورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!
ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است قرار بود مرغ شوی!
ملا نصرالدین گفت : این همه مرغ، یک خروس هم لازم دارند.

درخت گردو

روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. ملا بیدار شد و بلند بلند خدا را شکر کرد.
مردی که از آن جا ماجرا را دید. او گفت: این که دیگر شکر کردن ندارد، گردو به سرت خورده باید شاکی هم باشی.
ملا گفت: مرد بی خرد نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!


داستان خانه ملا

روزی تعدادی از مردم، جنازه ای را می بردند. پسر ملا این صحنه را دید و از پدرش پرسید: پدرجان این جنازه را کجا می برند؟!
ملا گفت او را به جایی می برند که نه آب است، نه نان است، نه پوشیدنی است و نه چیز دیگری.
پسر ملا گفت: فهمیدم او را را کجا می برند، او را به خانه ما می برند.


داستان گم شدن ملا

روزی ملا خرش را گم کرده بود. ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش او در این حالت دید و پرسید حالا خرت را گم کرده ای، دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟
ملا گفت به خاطر این که خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟

ماه بهتر است

روزی شخصی از ملا پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟
ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است. خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!
ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند، اگر ماه نباشد هیچ روشنی در شب نیست. به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از خورشید است.

منبع: چشمک




کپی لینک کوتاه خبر: https://tarfandeto.ir/d/48oga2

پربیننده ترین




اخبار داغ