بهلول | حکایت بهلول

حکایتهای خواندنی از بهلول، عاقل‌ترین دیوانه | حکایت حمام رفتن بهلول

بهلول شخصیتی مشهور در ادبیات عامیانه فارسی است. او را به عنوان یک حکیم و عارف می‌شناسند که با زبانی طنزآمیز و کنایه‌آمیز، به بیان حقایق می‌پرداخت. بهلول در زمان هارون‌الرشید، خلیفه عباسی می‌زیست و به دلیل هوش و ذکاوت خود، مورد توجه هارون‌الرشید بود.
کد خبر: 4033
حکایتهای خواندنی از بهلول، عاقل‌ترین دیوانه | حکایت حمام رفتن بهلول

بهلول شخصیتی مشهور در ادبیات عامیانه فارسی است. او را به عنوان یک حکیم و عارف می‌شناسند که با زبانی طنزآمیز و کنایه‌آمیز، به بیان حقایق می‌پرداخت. بهلول در زمان هارون‌الرشید، خلیفه عباسی می‌زیست و به دلیل هوش و ذکاوت خود، مورد توجه هارون‌الرشید بود.

خواجة بخشنده و غلام وفادار

درویشی که بسیار فقیر بودو در زمستان لباس و غذا نداشت. هرروز در شهر هرات غلامان حاکم شهر را می‌دید که جامه‌های زیبا و گرانقیمت بر تن دارند و کمربندهای ابریشمین بر کمر می‌بندند. روزی با جسارت رو به آسمان کرد و گفت خدایا! بنده نوازی را از رئیس بخشندة شهر ما یاد بگیر. ما هم بندة تو هستیم.

زمان گذشت و روزی شاه خواجه را دستگیر کرد و دست و پایش را بست. می‌خواست بیند طلاها را چه کرده است؟ هرچه از غلامان می‌پرسید آن ها چیزی نمی‌گفتند. یک ماه غلامان را شکنجه کرد و می‌گفت بگویید خزانة طلا و پول حاکم کجاست؟ اگر نگویید گلویتان را می‌برم و زبانتان را از گلویتان بیرون می‌کشم. اما غلامان شب و روز شکنجه را تحمل می‌کردند و هیچ نمی‌گفتند. شاه انها را پاره پاره کرد ولی هیچ یک لب به سخن باز نکردند و راز خواجه را فاش نکردند. شبی درویش در خواب صدایی شنید که می‌گفت: ای مرد! بندگی و اطاعت را از این غلامان یاد بگیر.

حکایت سخن گفتن بهلول با مردگان

زاهدی گفت : روزی به قبرستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم پرسیدمش این جا چه میکنی؟

گفت : با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمی‌دهند اگر از عقبی غافل شوم یاد آوریم میکنند و اگر غایب شوم غیبتم نمیکنند

حکایت راه حل بهلول برای پرداخت پول بخار

یک روز عربی ازبازار عبور می کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند می‌شد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن می گرفت و می‌خورد

هنگام رفتن صاحب دکان گفت : تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی

مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه ی جا عاجز بود بهلول را دید که از آنجا می گذشت

از بهلول درخواست قضاوت کرد بهلول به آشپز گفت : آیا این مرد از غذای تو خورده است؟

آشپز گفت : نه ولی از بوی آن استفاده کرده است

بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمین ریخت وگفت : ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر

آشپز با کمال تحیر گفت : این چه طرز پول دادن است؟

بهلول گفت : مطابق عدالت است کسیکه بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کندحکایت راحت ترین راه بهلول برای کوه نوردی

شخص تنبلی نزد بهلول آمده و پرسید :

میخواهم از کوهی بلند بالا روم می توانی نزدیکترین را ه رابه من نشان دهی؟

بهلول جواب داد: نزدیکترین و آسانترین راه : نرفتن بالای کوه است

حکایت زندگی از نگاه بهلول

شخصی از بهلول پرسید:

می‌توانی بگویی زندگی آدمیان مانند چیست ؟

بهلول جواب داد : زندگی مردم مانند نردبان دو طرفه است که از یک طرفش سن انها بالا میرود و از طرف دیگر زندگی آن ها پائین می‌آید.

حکایت حمام رفتن بهلول

روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن ‌طور که دلخواه بهلول بود وی را کیسه ننمودند

با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد

کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمودند

بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت

ولی این دفعه تمام کارگران با احترام کامل وی را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمودند

ولی با این همه ی سعی و کوشش کارگران بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آن ها داد

حمامی متغیر گردیده پرسیدند : سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟

بهلول گفت : مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می‌پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های‌ خودرا بکنید

 




کپی لینک کوتاه خبر: https://tarfandeto.ir/d/3gwod4

پربیننده ترین




اخبار داغ