مثنوی معنوی | حکایت‌های مثنوی معنوی

داستان مهمان و همبستر شدن با زن صاحب خانه | حکایت‌های مثنوی معنوی

حکایت هایی که از مثنوی معنوی خوانده‌ایم یا شنیده‌ایم بسیار کم و محدود بوده ،اما میراث مولانا یک دریای بیکران است که این حکایت ها حتی قطره ای از آن نیست و اگر بخواهیم این یادگاری را برای فرزندان مان هم حفظ کنیم باید اول خودمان، با این کتاب آشنا باشیم.
کد خبر: 6782
داستان مهمان و همبستر شدن با زن صاحب خانه | حکایت‌های مثنوی معنوی

حکایت هایی که از مثنوی معنوی خوانده‌ایم یا شنیده‌ایم بسیار کم و محدود بوده ،اما میراث مولانا یک دریای بیکران است که این حکایت ها حتی قطره ای از آن نیست و اگر بخواهیم این یادگاری را برای فرزندان مان هم حفظ کنیم باید اول خودمان، با این کتاب آشنا باشیم.

داستان مهمان و همبستر شدن با زن صاحب خانه

و اما حکایت از این قرار است که: در گذشته های دور مهمانی سرزده و دیروقت به خانه ی مردی وارد شد. صاحبخانه او را بسیار گرامی داشت و در مهمان نوازی به اصطلاح سنگ تمام گذاشت.پس از صرف غذا به همسرش گفت امشب دو دست رختخواب پهن کن یکی برای خودمان و یکی برای مهمان.
زن هم طبق گفته شوهرش چنین کرد و در همسایگی آنها جشن ختنه سوران برپا شده بود و به جشن همسایه رفت .
مهمان و میزبان در خانه ماندند و از هر دری سخن می گفتند و تنقلات می خوردند.تا این که خواب بر مهمان چیره شد و بی اختیار در رختخواب صاحب خانه خوابید.

میزبان خجالت کشید به او چیزی بگوید و او را از خواب بیدار کند، پس خود به رختخواب دیگر رفت و خوابید.
اتفاقا در آن شب باران شدیدی می آمد.و زن صاحب خانه مجبور شد تا در خانه همسایه بماند، پاسی از شب گذشته بود که زن صاحبخانه از جشن همسایه بازگشت و غافل از اینکه رختخواب مهمان و میزبان جابجا شده به رختخوابی که مهمان در آن خوابیده بود رفت.

در رختخواب زن به گمان شوهرش چند بار او را بوسید و گفت: شوهر عزیزم آنچه از آن می ترسیدیم به سرمان آمد. این باران سنگین ادامه دارد و این مهمان همچنان اینجا خواهد ماند و با این باران بیخ ریش ماست و حالا حالاها نمی رود.

مهمان وقتی این حرف را شنید از جا بلند شد و گفت نترس من چکمه دارم و از باران و گل و لای ترسی ندارم و گفت من رفتم خدا حافظ.
زن وقتی متوجه شد چه اشتباهی شده است هرچه اظهار پشیمانی کرد فایده نداشت.
مهمان به این حرف ها توجه نکرد و رفت و دیگر به آن خانه برنگشت.

نتیجه اخلاقی

در این حکایت عرفانی مهمان کنایه از دریافتها و الهام های رحمانی است که به قلب همه انسانها چون مهمانی سر زده وارد می شود.

میزبان کنایه از قلب آدمی است که گاه به جهت غلبه خود خواهی ها نمی تواند این مهمان شریف را در خود نگه دارد و به ثمر برساند.

همچنین مهمان کنایه از اولیای خداوند است که در هر زمانی گمنام زندگی می کنند و زمانی که با بی توجهی یا آزار ما روبرو می شوند به دیار دیگری می روند.

 دوستان همراه نظر شما در رابطه با این حکایت چیست؟ خوشحال می‌شویم تا نظرات شما را هم در این مورد بدانیم.

منبع: خبر فوری




کپی لینک کوتاه خبر: https://tarfandeto.ir/d/4j7kz4

پربیننده ترین




اخبار داغ



دیدگاه ها


علی7 ماه پیش

درس عبرت برا نادان ها

کوروش 7 ماه پیش

بع جای مهمان بودم زن میزبان رو نوازش میکردم خخخخ

محمدی7 ماه پیش

درودبرشرف چنین مهمانی .الان کیمیاشده چنین مهمانهایی

عموفری7 ماه پیش

اگرملت یک جوشعورپیداکنندودنباله روآثارعرفاباشند، ازاین خریت ویوغ بردگی نجات یابند👌🪐😉

7 ماه پیش

بوسیدن کنایه از چیه ؟! حالا اگر مولوی تو شعرش بوسیده شدن مهمون توسط زن صاحب خونه رو نمی آورد اون زن نمی تونست حرفش بزنه؟! و حق مطلب ادا نمی شد؟!

7 ماه پیش

اولا این حمایت‌ها نشانه کج فهمی وخارج ازشعورعلمی است دوما. چراماکه در این زمان زندگی میکنیم اینقدر این حکایت‌ها برای مامهم است