ملانصرالدین | حمایت ملانصرالدین

سه حکایت خیلی خنده‌دار از ملانصرالدین | بخوانید، بخندید و بیاموزید

ملا نصرالدین در ایران بیش از هر جای دیگر به عنوان شخصیتی بذله گو اما نمادین محبوبیت دارد. چند حکایت خنده‌دار از ملانصرالدین بخوانید.
کد خبر: 3910
سه حکایت خیلی خنده‌دار از ملانصرالدین | بخوانید، بخندید و بیاموزید

ملا نصرالدین در ایران بیش از هر جای دیگر به عنوان شخصیتی بذله گو اما نمادین محبوبیت دارد. چند حکایت خنده‌دار از ملانصرالدین بخوانید.

ملانصرالدین و حکایت خنده‌دار دو بزش!

میگن ملانصرالدین دو بز داشت که مثل جان شیرین از آن بزها مراقبت میکرد ، روزی یکی از بزها وقتی طناب گردنش را شُل دید فرصت را غنیمت شمرد و پا به فرار گذاشت و ملا هرچه گشت بز را پیدا نکرد . به خانه برگشت و بز دوم را که به تیرک طویله بسته شده بود و در عالم خودش داشت علف میخورد به باد کتک گرفتملانصرالدین و حکایت خنده دار دو بزش!

همسایه‌ها با صدای فریادهای ملا و نالۀ بز به طویله آمدند و گفتند : آی چه میکنی ؟ حیوان زبان بسته را کُشتی ...ملانصرالدین گفت : بزم فرار کرده گفتند : این فرار نکرده بیچاره را چرا میزنی ؟ملانصرالدین گفت : شما نمی‌دانید ، اگر طنابش محکم نبود این نابکار از آن یکی هم تندتر می‌دوید!

ملانصرالدین و حکایت خنده دار ده راس خر!

ملانصرالدین ده راس خر داشت که آنها را بسیار عزیز می‌داشت روزی سوار بر یکی از آنها شد تا همه را برای چرا و خوردن علفهای تازه به دشت ببرد .وقتی که بر روی خر نشست شروع کرد به شمردن خرها یک دو سه ....نه.نه خر را شمرد خری را که خودش روی آن نشسته بود به حساب نمی آورد دوباره شمرد .بازهم یک خر کم بود.از خر پیاده شد و روی سنگی بلند ایستاد و شمرد. خرها ده راس بودند

باز هم سوار خر شد تا راه بیفتد . ولی پیش خود گفت:شاید اشتباه کرده باشم .دوباره شمرد.اینبار نه خر بودند .با تعجب گفت:عجیب است وقتی سوار می شوم نه خر هستند و وقتی پیاده می شوم ده خر؟!بعدخنده ای زیرکانه کرد و از خر پیاده شد و گفت :اصلا پیاده میروم خرسواری به گم شدن یک خر نمی‌ارزد.!!!

ملانصرالدین و حکایت خنده دار خروسش!

ملانصرالدین چند مرغ و یک خروس داشت روزی آنها را در جوال کرده به قصد فروش به دوش انداخته رو به شهر نهاد. در راه با خود فکر کرد که هوا گرم است و مرغان بیچاره به زحمت هستند بهتر آن است که آنها را آزاد کرده و با آنها بروم پس مرغها و خروس را رها کرد. بدیهی است که مرغها هر یک به طرفی فرار نمودند.

از جمله خروس هم به طرفی از بیابان می رفت ملانصرالدین چماق به دست گرفته عقب سر خروس افتاد فریاد می زد خروس نصف شب در تاریکی نزدیک شدن صبح را میبینی اما روز روشن جاده شهر را نمیشناسی.

 




کپی لینک کوتاه خبر: https://tarfandeto.ir/d/4jpko4

پربیننده ترین




اخبار داغ



دیدگاه ها


9 ماه پیش

سلام و درود حکایت های شما مقداری ش در صفحه جا نشده سمت چپ صفحه ادامه تمام خطوط پیدا نیست

Mirza9 ماه پیش

من هنوز منتظرم آخرش برسم به جای خنده دارش ... بخندیم ینی؟

6 ماه پیش

احمق اون دو تا بز نبود دو تا گوساله بود